۳ آبان ۱۳۸۷
جابجايي
همه ي نوشته هاي اين وبلاگ به نشاني زيرمنتقل شد،شما ازاين پس مي توانيد،براي خواندن نوشته هاي آقاي رحماني به وبلاگ زيرسربزنيد:http://taghirahmany.blogfa.com/
۲۶ مهر ۱۳۸۷
۲۵ مهر ۱۳۸۷
دستگيري آقاي رحماني در ارديبهشت 1382

در آستانه ی اولين سالگرد دستگيری خود سرانه ی رضا عليجانی برنده دهمين جايزه گزارشگران بدون
مرز، تقی رحمانی و هدی صابرگزارشگران بدون مرز خواهان آزادی فوری و بدون قيد وشرط رضا عليجانی ، سردبير مجله توقيف شده ايران فردا و برنده دهمين جايزه گزارشگران بدون مرز ايران و بنياد فرانسه در سال 2001، تقی رحمانی روزنامه نگار هفته نامه توقيف شده اميد زنجان و هدی صابر عضو تحريريه ايران فردا است. علت بازداشت اين سه روزنامه نگار که از ٢٥ خرداد ماه ١٣٨٢ بدون هيچ دليل قانوني در زندان بسر مي برند در پرده ای از تاريکي و ابهام قرار دارد.گزارشگران بدون مرز در آستانه ی بازداشت اين روزنامه نگاران اعلام مي کند" رضا عليجانی سردبير مجله توقيف شده ايران فردا و تنها برنده جايزه گزارشگران بدون مرز ايران در جهان است که هنوز در زندان بسر مي برد. اين روزنامه نگار به همراه دو همکار ديگرش، تقی رحمانی و هدی صابر بعد از تحمل چندين ماه سلول انفرادی هم اکنون در "بخش ويژه ی " زندان اوين زندانيند. عليرغم بيانيه ی پر از سخن های نغز آيت اله شاهرودی رييس قوه ی قضاييه مبني بر رعايت قانون در ايران اما ادامه بازداشت اين روزنامه نگاران نشان مي دهد که جمهوری اسلامي حتا با رعايت حداقلي از موازين حقوق بشرهم فاصله ی بسياری دارد. در آستانه ی آغاز چهارمين دور "گفتگو های سازنده" اتحاديه اروپا با جمهوری اسلامي که در روزهای ٤ ٢ و ٢٥ خرداد ماه در تهران آغاز مي شود، يادآور مي شويم که وضعيت آزادی مطبوعات در ايران بدتر شده است. زمان آن فرا رسيده که اتحاديه اروپا به اين موضوع توجه و قاطعانه نقض حقوق بشر در ايران را محکوم کند."يادآوری٢٠ ارديبهشت ١٣٨٢، شعبه بيست وشش دادگاه انقلاب اسلامي تهران در پشت در های بسته، تقی رحمانی را به يازده سال زندان و يازده سال محروميت از حقوق اجتماعي، رضا عليجاني را به شش سال زندان و ده سال محروميت از حقوق اجتماعي و هدي صابر را به ده سال زندان و ده سال محروميت از حقوق اجتماعي محکوم نمود. اين روزنامه نگاران که تقاضای تجديد نظر در حکم صادره کرده بودند تا برگزاری دادگاه تجديد نظر آزاد شدند.٢٠ اسفند١٣٧٩ تقی رحمانی در يک حمله شبانه به منزل محمد بسته نگار يکی از چهره های اپوزيسيون ترقی خواه ايران، به همراه تعداد ديگری ازجمله چند روزنامه نگار، توسط نيروهای قوه قضائيه دستگير شد. وی ٢٧ فروردين ١٣٨١ با سپردن وثيقه از زندان آزاد شد. رضا عليجانی در اسفند ماه ١٣٧٩ توسط مامورين اطلاعاتی رژيم دستگير گرديد. وی تا اواخر مهر ماه همان سال و بيش از دويست روز را در يک سلول انفرادی بسر برد و در در ٢٥ آذر ١٣٨٠ آزاد شد. هدی صابر در هشت بهمن ١٣٧٩ دستگير شده بود. پس از در دادگاهي غير علني در روزهای ١٤ و١٥ اسفند، در ٢١ اسفند١٣٨٠ با سپردن صدوسي ميليون تومان وثيقه از زندان آزاد شد.در ٢٥ خرداد ماه ١٣٨٢ اين سه روزنامه نگار مجددا بدون ارائه هيچ دليل قانوني بازداشت شدند. و از تاريخ دستگيری به مدت سه ماه در سلول انفرادی بسر بردند. وکلای اين روزنامه نگاران موفق به ديدار با آنها نشدند و به پرونده ی موکلين خود نيز دسترسي نداشتند. چهارشنبه بيست و سوم مهر ماه آقای غلامحسين الهام سخنگوی قوه ی قضاييه ايران اعلام نمود که اين سه روزنامه نگار" محكوميت حبس خود را در زندان آغاز كرده اند". اما سخنگوی قوه ی قضاييه مشخص نکرد که دادگاه اين روزنامه نگاران در چه زماني و در کجا برگزار شده است١٢ و ١٩ ارديبهشت ١٣٨٣ اين سه روزنامه نگار در آستانه ی "مرخصي" خود اطلاع يافتند که "دادگاه تجديد نظر" پرونده ی مربوط به سال گذشته، بدون حضور متهمان و وکلایشان، برگزار شده است. رضا عليجانی به چهار سال زندان، هدی صابر به پنج سال و نيم و تقي رحماني به هفت سال زندان محکوم شده اند. در فردای اين روز وکلای روزنامه نگاران اعلام کردند که " هنوز حکم محکوميت موکلين خود را دريافت نکرده ، اجازه ی ملافات با آنها و حق دسترسي به پرونده ی آنها را نيز ندارند "تا امروز ٩ ١ خردادماه ١٣٨٣ هيج مدرکي به خانواده و وکلای اين سه روزنامه نگار مبني بر تاييد حکم زندانشان داده نشده است.در باره ی رضا عليجانيرضا عليجانی در سال ١٣٧٢ همکاری خود را با تحريره ی مجله ايران فردا آغاز کرد. وی ابتدا دبير سرويس نظر و انديشه اين مجله و سپس به سردبيری آن برگزيده شد. ايران فردا به سرعت در ميان اصلاح طلبان غير حکومتي و به ويژه دانشجويان طرفداران بسياری پيدا کرد و به مرجعی برای حاميان اصلا حات تبديل شد. رضا عليجانی بارها برای مقالات چاپ شده و مواضع اش در دفاع ازآزادی و آزادی مطبوعات از سوی دادگاه انقلاب احضار و يا تهديد شد. وی بيش از اين نيز برای مقامات امنيتی ايران چهره ای شناخته شده بود. در اواخر دهه ی هشتاد برای فعاليت های سياسي دستگير و شکنجه شده بود.در پی فتل تعدادی از روشنفکران ايرانی در سال ١٣٧٧ که به "قتل های زنجيره ای" معروف شدند، نام رضا عليجانی در صدر ليست سياه محکومين به مرگ جای داشت وی از معدود روزنامه نگاران داخل کشور بود که در مصاحبه ها و يا مقالاتش از آزادی مطبوعات بدون قيد وشرط و برای همگان دفاع می کرد. اين امر در دی ماه ١٣٧٨ منجر به تهديد به مرگ او، از سوی بنيادگراياتی که مسئوليت قتل های زنجيره ای را به عهده گرفته بودند، شد. با اين وجود رضا عليجانی سکوت را نپذيرفت، در مصاحبه ای با روزنامه ی آريا برای اولين بار در ايران از قتل عام هزاران زندانيان سياسی در سال ١٣٦٧ و مجازات مسئولين آن سخن گفت. رضا عليجانی در اسفند ماه ١٣٧٩ توسط مامورين اطلاعاتی رژيم دستگير گرديد. وی تا اواخر مهر ماه همان سال و بيش از دويست روز در سلول انفرادی بسر برد و در در ٢٥ آذر ١٣٨٠ آزاد شد.جايزه گزارشگران بدون مرز و بنياد فرانسه از 1992 تاکنون هر سال به يک روزنامه نگار مدافع آزادی مطبوعات، داده می شود. ايران برای اولين بار در سال 2001 و رضا عليجانی دهمين برنده اين جايزه است.گزارشگران بدون مرز يادآور می شود که :با سيزده روزنامه نگار زندانی، ايران بزرگ ترين زندان روزنامه نگاران در خاورميانه است.علی خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی ايران ازجمله سي و شش رهبر و مقام دولتی در جهان است، که از سوی گزارشگران بدون مرز بعنوان دشمنان آزادی مطبوعات برگزيده شده اند.
نقش روشنفكران شيبعه و سني در اتحاد مسلمانان

تقی رحمانی، فعال ملی- مذهبی : نقش روشنفکران شیعه و سنی در اتحاد مسلمانان
دامن زدن برخی از رسانه های جهان به تقابل میان شیعه و سنی از یک سو و رقابت و شاید کینه تاریخی بین عرب و عجم و یا عرب و فارس از سوی دیگر، یکی از اصلی ترین موضوعاتی است که امروز منطقه خاورمیانه و به خصوص عراق پس از صدام را دچار بحران کرده است. در این خصوص، چندی پیش تقی رحمانی از فعالان سیاسی ملی- مذهبی در گفت و گویی با روزنامه کارگزاران به تحلیل شرایط منطقه و زمینه های کاهش اختلاف میان شیعه و سنی پرداخته است.
منطقه خاورمیانه در دهه ها و سال های اخیر و خصوصا پس از سقوط صدام و بروز ناامنی و نابسامانی در عراق، دستخوش بحران های مهمی بوده است که یکی از مهمترین محورهای این بحران ها را در اختلاف بین شیعه و سنی باید یافت. البته بسیاری از سیاستمداران و بخشی از اندیشمندان کشورهای شیعه و سنی معتقدند این اختلاف ها بیشتر از آنکه واقعیت داشته باشد و ریشه در تقابل واقعی شیعیان و اهل سنت داشته باشد، ناشی از القائات و اختلاف افکنی های دشمنان مسلمانان است. اما هرقدر هم این موضوع واقعیت داشته باشد، نمی توان نقش نامطلوب گروه های افراطی در بین پیروان هر دو مذهب را ندیده گرفت و در هر صورت از وجود زمینه های گسترش اختلاف مذهبی در میان مسلمانان هم نباید غافل بود.نام گذاری سال 86 به عنوان سال «اتحاد ملی و انسجام اسلامی» نشان از اهمیت اتحاد و انسجام میان مسلمانان از هر مذهب و گرایشی و با هر دیدگاه و روشی دارد. دامن زدن برخی از رسانه های جهان به تقابل میان شیعه و سنی از یک سو و رقابت و شاید کینه تاریخی بین عرب و عجم و یا عرب و فارس از سوی دیگر، یکی از اصلی ترین موضوعاتی است که امروز منطقه خاورمیانه و به خصوص عراق پس از صدام را دچار بحران کرده است. در این خصوص، چندی پیش تقی رحمانی از فعالان سیاسی ملی- مذهبی در گفت و گویی با روزنامه کارگزاران به تحلیل شرایط منطقه و زمینه های کاهش اختلاف میان شیعه و سنی پرداخته است. به نظر او روشنفکران هم فارغ از نهادهای رسمی مذهب و دولت باید برای ایجاد تفاهم میان سنی ها و شیعیان کمک کنند. مشروح این گفت وگو در پی می آید. ▪ به نظر شما خاستگاه تاریخی تقابل بین شیعه و سنی در کجاست؟ در این مورد دو بحث وجود دارد. یکی بحث واقعیت تاریخی و دیگری سوءاستفاده هایی است که از این تاریخ صورت می گیرد. در حالی که اساسا در خصوص مذاهب باید تکثر را به رسمیت شناخت. همه ادیان بزرگ دارای شاخه های مختلف هستند و وقتی تبدیل به قدرت می شوند دیگر باید آنها را پذیرفته شده قلمداد کرد. اما اگر این شاخه ها بخواهند درصدد حذف یکدیگر برآیند، آنوقت است که فاجعه بوجود می آید. شاخه ها تنها مختص به مذاهب نیست و حتی در درون مذاهب، از جمله شیعه هم جریان های مختلفی وجود دارد، به هر حال یافتن حقایق در مسائل اجتماعی و سیاسی همیشه بستگی به خاستگاه تاریخی ندارد، بلکه باید مسائل دیگری را نیز مدنظر قرار داد. به عبارت دیگر در تحقیق تاریخی باید تنوع را به رسمیت بشناسیم و بحث باید روی معیار ها متمرکز باشد نه روی مصداق ها. باید توجه داشت که در بحث ها گاهی به عنوان یک روشنفکر مذهبی حرف می زنیم و گاهی به عنوان یک سیاستمدارمحافظه کار. این دو نوع گفت وگو با هم متفاوت است. به عنوان مثال بحث آقای هاشمی و آقای قرضاوی از آن نوع گفت وگوهایی بود که نشان می داد نمی خواهند وارد مسائل عمیق تر شوند. ▪ اما در نوع خودش نوآوری محسوب می شد. اینطور نیست؟ بله، اما اینکه تنها بگوییم آمریکایی ها در منطقه چه کار می کنند و موضع اروپا چیست هیچ کمکی به حل مشکل نمی کند. البته در این گفت وگو نمایندگانی از دو نهاد قدرتمند با هم صحبت می کردند. آقای هاشمی از نهاد حکومت و آقای قرضاوی از نهاد رسمی دین. گفت و گوی این دو نهاد رسمی خوب است اما کافی نیست. به نظر من نمایندگان گرایش های گوناگون نیز باید برای گفت وگو فضا داشته باشند تا از میان این گفت و گو ها برآیندی معقول استخراج شود. به طور کلی آنچه که مشخص است، بین شیعه و سنی در تاریخ کشمکش ها و تعامل هایی وجود داشته است، اما این به معنی وجود دو طیف کاملا یکپارچه شیعه و سنی نیست. در میان این دو طیف نیز اندیشه های گوناگونی قابل رویت است. مثلا شافعی ها دیدگاه بسیار نرمی نسبت به شیعیان دارند. به همین دلیل مثلا در زمان جمال عبدالناصر، تعامل بین آیت الله بروجردی و شیخ شلتوت باعث می شود تا شیعه هم در کنار فرقه های اهل سنت در الازهر به رسمیت شناخته شود. اما در عربستان وضعیت فرق می کند. وقتی در سال 1923 حاکمیت در آنجا شکل می گیرد نوعی مخالفت سلفی شکل گرایانه با شیعیان مطرح می شود. این حکومت سیاست های خاص دارد و از درون همین حکومت سعودی است که یک نوع گرایش بسیار افراطی به نام «اخوان» بیرون می آید. این گرایش معتقد بود که شیعیان را باید از بین برد. البته خود حکومت سعودی بعدها این گرایش را سرکوب کردند. ▪ قصد کشتن شیعیان عربستان و تشکیل یک دولت و ملت کاملا سنی را داشتند؟ بله، شیعیان حدود 15درصد جمعیت عربستان را تشکیل می دهند که در منطقه «احزا» و «قطیف» در جنوب شرقی عربستان ساکن هستند. همه این مناطق هم نفت خیز است. فشار بر اینها بسیار زیاد بود اما این فشار را نه همه اهل سنت بلکه تنها گرایشی خاص از اهل سنت اعمال کردند. این گرایش خاص هنوز حضور دارد. اما علت این فشار، نوع برداشت اهل سنت در یک شرایط و زمان خاص بود. مثلا در یک دوره ای انقلاب ایران سبب ایجاد این فشار ها شد. اما از 1990 به این سو خود دولت عربستان هم سعی کرده است از میزان این فشارها کم کند. ▪ در این بحث ها جایی برای روشنفکران باقی می ماند؟ ما نباید طیف ها را یکدست ببینیم. شیعیان و اهل سنت یکدست نیستند. شیعیان به جز ایران در همه جا در اقلیت هستند. بنابراین هر نوع فعالیت و گشایش در راستای دموکراسی به نفع اقلیت شیعه است. ببینید مثلا در اردن یا بحرین، شیعیان راه تعامل با حاکمیت را در پیش گرفته اند. چرا؟ چون آن دیدگاهی که نسبت به عربستان دارند، نسبت به دولت اردن و بحرین ندارند. در عراق هم دموکراسی به نفع شیعیان است. به اعتقاد من وقتی نهادهای رسمی با هم بحث می کنند، مسئله قدرت و ثروت مطرح می شود. آنچه هم اکنون در عراق در حال وقوع است، بستگی به همین مسئله دارد. با رفتن صدام منافع قدرت در عراق جابه جا شده است. امروز شیعیان در عراق قدرت دارند. از این رو برخی که منافع خود را از دست داده اند برای بازیابی آن پشت شیعه و سنی سنگر می گیرند و این دو را به جان هم می اندازند. چرا؟ چون زمینه هایی از اختلاف بین شیعه و سنی وجود دارد برای همین به راحتی می توان بین این دو جنگ ایجاد کرد. این مسئله سوءاستفاده سیاسی از مذهب است. آنچه در عراق امروز اتفاق می افتد ناشی از همان تقابل و زمینه تاریخی است اما گاهی، ازجمله در عراق امروز صورت مسئله پاک می شود. اما به یک نکته دیگر هم باید توجه داشت و آن اینکه تحول همواره وجود داشته و برخوردهای امروز هم ناشی از همین تحولات است. نه اهل سنت و نه شیعیان همواره گرایش های ثابتی نداشته اند. شیعیان در دوره ای به دنبال ایدئولوژی های عربی رفتند. وقتی از این ایدئولوژی ها جواب نگرفتند به دنبال ایدئولوژی های دیگر مثل «بعث» و «سوسیالیزم» رفتند. اما وقتی از اینها هم چیزی دستگیرشان نشد دوباره به برداشت های سیاسی از شیعه و در دوره ای به ویژه با الگوی یکجانبه انقلاب ایران به گرایش های بنیادگرایی از شیعه، روی آوردند. ولی همه این شیعیان بنیادگرا نشدند. لذا نکته مهم در تقابل بین این شیعیان و اهل سنت، نوع مواجهه هاست. شیعیان عربستان، ایران، عراق و... گرایش های یکپارچه ای ندارند، از این رو گاهی صف بندی ها اینها را نسبت به هم نزدیک و دور می کند. از سوی دیگر کلیت اهل سنت موافق برخورد با شیعیان نیست. اما گرایشی از اهل سنت وهابی در پاکستان و عربستان و امروز در عراق و در میان القاعده تقویت می شود که مدافع برخورد با شیعیان است. باید ببینیم ریشه این نوع گرایش چیست. صف بندی ها مدام در حال تغییر است. عربستان، یعنی نهاد رسمی اهل سنت زمانی در مقابل کمونیسم افغانستان قد علم می کند. در زمان دیگر «القاعده» که گرایش بنیادگرایی دارد با آمریکا درگیر می شود. ▪ می خواهید چه نتیجه ای بگیرید؟ فکر می کنید منطقه خاورمیانه که زمین بازی این دو طیف از مذهب شده است در چه شرایطی قرار دارد؟ به نظر من پس از فروپاشی شوروی، همان طور که هانتینگتون هم خیلی منفی اما بسیار دقیق می بیند جهان با سه چالش مواجه می شود. چالش قومی و ملی، فرهنگی و مذهبی. اکنون در منطقه ما کسانی که می خواهند به دموکراسی کمک کنند ابتدا باید سعی کنند این چالش ها را بشناسند. نباید این چالش ها نادیده گرفته شود. یک ایرانی، حتی اگر سکولار باشد نمی تواند بگوید تقابل بین شیعه و سنی مسئله من نیست. جنگ بین شیعه و سنی می تواند این منطقه را به جهنم بدل کند. در اینجا اگر جریان روشنفکری تحلیلگر است، باید به تحلیل چالش ها بپردازد. به نظر من در ایران با هر سه چالشی که هانتینگتون پیش بینی کرده مواجه هستیم. بنابراین پاسخ به این چالش ها را باید در نظر داشت. نمی توان به نادیده گرفتن چالش ها پرداخت. مثلا اگر ما مسلمان و شیعه هستیم نباید در مورد مسلمانان سنی سختگیری کنیم. در تهران که می خواهد پایتخت کشور تاثیرگذار جهان اسلام باشد هنوز اهل سنت یک مسجد ندارند. جریان روشنفکری باید سعی کند در کشوری که در آن هم مسئله قومی و هم فرهنگی و هم مذهبی وجود دارد، همگان را به تعامل با یکدیگر دعوت کند. ▪ بله، اما مسئله اصلی این است که در جریانات رسمی جایی برای روشنفکران وجود ندارد. بحث بر سر اهل سنت حاکم در عربستان و دولت شیعی ایران است. این دو دشمن مشترکی به نام آمریکا نیز در منطقه دارند که شعار دموکراسی می دهد. به نظر شما ادامه این راه در نهایت میدان را برای شیعه و اهل سنت بنیادگرا و غیرتعاملی باز نمی کند؟ آمریکایی ها نه طرفدار سنی ها هستند و نه طرفدار شیعیان. آمریکایی ها پراگماتیست هستند، بنابراین با هیچ جریانی اتحاد و دشمنی طولانی مدت ندارند. آمریکا در عراق ظاهرا پشت کردها و دولت شیعیان است، اما این پشتیبانی دائمی نیست. در این مواجهه ها که آمریکا هم در آنها حضور دارد، نهادهای رسمی هم وجود دارند که کار خودشان را می کنند، اما نیروهای تاثیرگذاری هم هستند مانند روشنفکران که باید با بحث و تحلیل جامعه را به سمتی هدایت کنند که نهادهای رسمی مجبور شوند به خاطر منافع خودشان معقول تر عمل کنند. روشنفکران باید از طریق افکار عمومی به نهادهای رسمی برای برداشت ها و موضع گیری های معقول تر فشار وارد کنند. روشنفکران ما باید قرائتی از شیعه ارائه دهند که سنی ها را آزار ندهد. ▪ یعنی چه نوع شیعه ای؟ شیعه تعاملی. شیعه تقابلی می گوید من حق هستم و بقیه ناحق. اما شیعه تعاملی بر گفت وگو و ارتباط تاکید دارد. شیعه تقابلی به برخورد ها کمک می کند و در این شرایط نهادهای رسمی هم موضع گیری هایی در همین راستا خواهند داشت که به خشونت و درگیری دامن می زند. مثلا «علامه فضل الله» لبنانی می گوید اگر جنگ بین شیعه و سنی درگیرد مردم به سمت سکولاریسم می روند. اکنون در عراق این جنگ وجود دارد. باید معیارهای تفاهم را تبلیغ کرد نه معیارهای تقابل را.
▪ به نظر شما تاریخ اسلام، تاریخ تعامل این دو گرایش است یا تقابل؟ جنگ ها همواره سیاسی و بر سر قدرت بوده، اما همواره صحنه هایی از جنگ و صلح وجود داشته است. ▪ صحنه های صلح کجا بوده؟ مثلا بین شیعه امامیه و اهل سنت رسمی. بحث شیعه انقلابی که قصد براندازی قدرت سیاسی را دارد فرق می کند. این را نباید با شیعه امامیه یک کاسه کرد. اسماعیلیان می خواستند عباسیان را سرنگون کنند. نیمی از طرفداران حسن صباح شیعه 12 امامی بودند. اینها را نمی توان در بررسی بین شیعه و سنی به عنوان تقابل شیعیان با اهل سنت ارزیابی کرد. آنچه امروز به عنوان تقابل شیعه و سنی می شناسیم ناشی از ظرف های تنگ و کوچک ساختارهای جدید برای ایجاد تقابل بین شیعه و سنی است. اگر دولت ها کمی متسامح تر شوند بسیاری از این مسائل هم از بین می رود. ▪ اگر قرار باشد دولت های منطقه متسامح تر شوند که خود به خود این بحث ها هم موضوعیت نخواهد داشت، اما بحث این است که شما می خواهید یخ های بین دو جریان را آب کنید، در حالی که هریک حافظه تاریخی مربوط به خود را دارد. از سویی این دو جریان در واقع دو حاکمیت سیاسی متفاوت، قدرتمند، رقیب و غیرهمسوی منطقه را نیز عینیت بخشیده اند. حاکمیت ایرانی و حاکمیت عربی، تلقی و برداشت ایرانی و تلقی و برداشت عربی. عرب و عجم. در تعامل ایرانی شیعه با سنی هایی که اغلب عرب هستند، تلقی مذهبی شاید در درجه دوم اهمیت قرار داشته و بحث ملیت پررنگ تر باشد. بعضی از ایرانی ها تصور مثبتی از حمله اعراب در زمان خلیفه دوم به ایران ندارند. در تعاملی که شما دنبالش هستید و روشنفکران را مبلغ آن می دانید با این حافظه تاریخی چه باید کرد؟ تکلیف روشنفکر ایرانی در پاسخ به سوال یک شیعه ناسیونالیست ایرانی در همین مورد چیست؟ ما نمی توانیم این حافظه تاریخی را پاک کنیم، اما باید به ضعیف کردن آن بپردازیم. نخبگان باید عقیده ای را که می تواند در خدمت مردم باشند به «بردار» تبدیل کنند. باید در این تبدیل به باورهای مردم توجه کرد. صدام وقتی به ایران حمله کرد، گفت من سردار قادسیه هستم. هنوز بسیاری از شیوخ عرب معتقدند که جنگ شیعه و سنی نداریم بلکه جنگ فارس و عرب داریم. اینجاست که قومیت دستخوش اهداف مذهبی قرار می گیرد. از این رو منطقه همواره استعداد دعواهای فرهنگی، قومی، مذهبی و... دارد. ما نمی توانیم به حذف این هویت ها و حافظه ها بپردازیم اما می توانیم آنها را لطیف کنیم. روشنفکران و روحانیون باید از تیزی این عقاید بکاهند. وظیفه روحانیون و علما تیز کردن و انفجاری کردن این حافظه های تاریخی نیست. صورت مسئله را نمی توان پاک کرد، اما روحانی، روشنفکر و اندیشمند مثبت کسی است که تنش را به تفاهم تبدیل کند نه اینکه به جنگ دامن بزند. ▪ بله، اما شما نقش دولت ها را کنار بگذارید. به نظر شما در این صورت تقابل شیعه و سنی در منطقه موضوعیت خواهد داشت؟ نه. ▪ پس بحث اصلی متوجه دولت هاست؟ ببینید از آنجا که مذهب یک پدیده اجتماعی است همواره نهادهای رسمی توان دستکاری و سوءاستفاده از آن را دارند. مذهب یکی از چیزهایی است که به سرعت عوام زده می شود. در عین حال مذهب می تواند به سرعت مردم را به غلیان درآورد و نیرو بسیج کند. ▪ حالا به نظر شما در منطقه خاورمیانه در زمینه جنگ شیعه و سنی ساخت فکری وجود دارد؟ ریشه هایی وجود دارد. این ریشه و آمادگی در برخی از باورهای مردم منطقه وجود دارد که قابل مشتعل شدن است اما ابتدا به ساکن نمی تواند مشتعل شود. ▪ به نظر شما مشخصا در کجای ساخت فکری شیعیان و اهل سنت این ریشه ها وجود دارد؟ آموزه هایی وجود دارد که مثلا گاهی در مساجد هم تکرار می شود. از حضرت فاطمه می گویند و اینکه حق او را پایمال کرده اند. مسلما حکومت حق امام علی بود اما از ایشان سلب کردند، ولی افراطی ها در ادامه کم کم می گویند هر کس امام علی را قبول ندارد به بهشت نمی رود. به مرور این باور ها گسترش می یابد. این باور ها ابتدا به ساکن هجومی نیست اما زمینه های تفاوت و تقابل را ایجاد می کند. این مسئله در اهل سنت هم وجود دارد. بسیاری از این باور ها ریشه تاریخی ندارد، اما وقتی پشت این باور ها تبلیغات قدرتمند سیاسی قرار می گیرد به راحتی می تواند از آن استفاده کند. ▪ اکنون عراق تبدیل به زمین برخورد و میدان زورآزمایی این دو گرایش شده است. تحلیل شما از این اوضاع چیست؟ بحث عراق کمی متفاوت است. در آنجا مسئله از شیعه و سنی شروع نشد بلکه بافت قدرت دستخوش تغییر شد. عده ای از شیعیان عراقی از جمله کسانی هستند که تجربه سرکوب دولت سعودی را در مناطق شیعه نشین آن کشور دارند. وضعیت امروز در عراق نتیجه این است که شیعیان تا زمان صدام به لحاظ عددی در اکثریت بودند اما به لحاظ قدرت و منافع در اقلیت و درست در وضعیت تقارن با اهل سنت قرار داشتند. این جایگاه با رفتن صدام جابه جا شده است. با وجود آن زمینه های برخورد در بین شیعه و سنی، جابه جایی قدرت سبب شده است که تقابل بین این دو طیف ایجاد شود. این استعداد را باید کاهش داد، در غیر این صورت زمینه های فوق آتش داغی برای شعله ور شدن هستند. نکته تاریخی که در مورد عراق می توان گفت این است که منطقه بین النهرین که همان تمدن «آشور» است در واقع میزبان تمدنی خشن بوده است. تمدن های این منطقه نتوانستند ایدئولوژی های کاتالیزور بین حاکمیت و مردم ایجاد کنند. برعکس ایرانی ها با ارائه نظریه سلطنت موفق به این کار شدند. عراق از زمان فروپاشی عثمانی تا به امروز همیشه دچار جنگ و خون بوده است. در منطقه «نینوا» که اکنون بیشترین خشونت ها وجود دارد، استعدادی از خشونت موجود است که همواره می تواند با ایدئولوژی ها و شرایط مختلف خود را بازتولید کند. خشونتی که در 50 سال اخیر در عراق تولید شد در کل تاریخ ایران و اردن سابقه ندارد. کمونیست کشی ای که مذهبیون عراق راه انداختند در ایران سابقه ندارد. ▪ با توجه به این تجربه در جریان عراق به نظر شما مذهب در ژئوپلتیک خاورمیانه در چه موقعیتی قرار گرفته است؟ مذهب در جای بسیار مهمی قرار گرفته است؛ مرحله تعیین تکلیف. اگر دو طیف تعاملی و تقابلی از هر دو جریان شیعه و سنی راه تقابل را در پیش گیرند منطقه را آتش و خون فرا می گیرد، اما اگر راه تعامل را در پیش گیرند راه برای دموکراسی هموار می شود. ▪ نقش دولت های منطقه در این فرآیند چیست؟ باید وارد پیمان های سیاسی، امنیتی، فرهنگی، اقتصادی و... با یکدیگر شوند و رشته های همگرایی را مستحکم تر کنند. این همکاری ها نباید هویت های منطقه را نادیده بگیرد. نوعی درایت لازم است. به جای صف بندی هایی که اکنون تحت عنوان لیبرال، سکولار، چپ و... وجود دارد باید معیار ها را تغییر دهیم. باید دنبال دموکراسی ملی فراگیر باشیم. این دموکراسی باید حق شهروندی همه را به رسمیت بشناسد. در این پروسه باید ببینیم که اسلام، لیبرالیسم، کمونیسم، سکولاریسم و... به چه چیزی می توانند کمک کنند. ببینیم کدام قسمت از این پروسه با کمک این جریانات سهل تر پیش می رود. ما باید به چنین معیارهایی برسیم. ما همیشه «در» باغ سبزی تحت عنوان جامعه مارکسیستی، جامعه توحیدی و... در مقابل خود قرار داده ایم.روشنفکر باید مدافع دستیابی به جریانی از دولت های ملی در منطقه باشد که در آن قومیت ها به حقوق شهروندی و انسانی خود دست یابند. تیزکردن قرائت های دیگری از جمله قرائت های لیبرالی، اسلامی، مارکسیستی و... درنهایت منجر به بازنده بودن آزادیخواهان خواهد شد. نه ایدئولوژی و نه حتی شیعه و سنی نتوانست در منطقه مخرج مشترکی که بتواند آزادی های اساسی همه مردم منطقه را تضمین کند، ارائه دهد. ▪ چرا چنین شد؟ اکنون هم در منطقه خاورمیانه ضرورت ندارد که شیعه و سنی به هم نزدیک شوند؟ بله. اکنون این ضرورت وجود دارد و روشنفکر منطقه نیز باید این را بفهمد. ضرورت دیگری هم در منطقه وجود دارد مبنی بر اینکه این شیعه و سنی که به همدیگر نزدیک می شوند، باید با تسامح با یکدیگر برخورد کنند. در واقع وحدت مسلمانان و نزدیکی شیعه و سنی باید در راستای توسعه و تفاهم برای به وجود آمدن یک مخرج مشترک و در راستای منافع ملی باشد نه برعلیه سکولارها، لیبرال ها و... ▪ این مسئله مبتنی بر هماهنگی بین کشورهای منطقه است. به نظر شما کشورهای منطقه و ایران می توانند با هم هماهنگ شوند؟ نه. ایران همیشه در طول تاریخ تنها بود، اما ایران باید جهانی نگاه کند. اگر ایران بتواند مشکلش را با جهان حل کند بقیه مشکلات هم یک به یک حل خواهد شد. اصلا اگر مشکل ایران با جهان حل شود کشورهای منطقه مجبور می شوند راه تعامل با ایران را در پیش گیرند.
۲۴ مهر ۱۳۸۷
لازم آمد،گفتگو

مقدمه
روشنفكران مذهبي در حالت ركود هستند، روشنفكران ديني [خطه كيان] در بحران به سر ميبرند و بنيادگرايان به نيت هموار كردن راه بهشت، راه به بهشت نميبرند.سنتي- رفرمگرايان درك كردهاند كه لازم است با جريان بنيادگرايي- سنتي مرزبندي كنند و سنتگرايان از موضع انتقادي به عملكرد جريانات مذهبي طرفدار سياستورزي ديني مينگرند كه شاهد مثالهاي ديگر فراواني را در تأكيد ادعايي خود ميتوانند ذكر كنند.سكولارهاي چپ و ليبرال دچار نسخهپيچي تكرارياند كه نشان از دور 100 ساله در تاريخ ما ميدهد. مجموعه اين رفتارها، افراد و جريانها را نسبت به هم عصباني و نكتهگير و تا حدي بداخلاق كرده است. به نظر ميرسد كه هر جريان قدرت خود را در به رخ كشيدن ضعفهاي طرف مقابل ميبيند تا در اثبات صلاحيتها و تئوريها و عملكرد خويش.زماني بود كه به راحتي ميشد سنتگراياني همچون سيدحسين نصر را تحت فشار قرار داد و از او اين اعتراف را گرفت كه همكاري شما با سلطنتطلبان به نفع اسلام و جامعه نيست، زيرا عملكرد سلطنت و حكومت پهلوي قابل دفاع نبود.سالها گذشت. امروز سيدحسين نصر و سنتگرايان ميتوانند به راحتي به نقد روشنفكران مذهبي [جريان ملي – مذهبي] و روشنفكران ديني [نحله كيان] و سنتگرايان بنيادگرا و سنتي - رفرمگرايان بنشينند و نكتهگيري كنند. ايشان به صراحت به نقد سكولارها نشستهاند و به خوبي نكتهگيري ميكنند. اما در اين ميان نقد 1 – عملكردي 2 – بينشي سنتگرايان از دو جريان روشنفكري مذهبي و ديني و جريان سنتي - بنيادگرا و سنتي - رفرمگرا ميتواند بسيار تأملبرانگيز باشد.نقد سنتگرايان به جريانات فكري رقيبسنتگرايان در سالهاي 1320 تا 1357 هجري شمسي تلاش داشتند كه با همراه كردن علم و فلسفه با مذهب، نسبتي انتقادي و مستقل با علوم مدرن برقرار كنند.حسينعلي راشد، علامه طباطبايي، سيد حسين نصر، مرحوم مطهري و آيتالله مكارم شيرازي در دوره اول انديشهگي از چهرههاي شاخص اين رويه بودند. عقلگرايي استدلالي به كمك باور مذهبي آمد تا مقابل مدرنيسم و شبهمدرنيسم جامعه را از تلاشهاي اخلاقي حفظ كند و ايمان مردم را بر باد ندهد. سنتگرايان به بضاعت دفاعي خود آگاه بودند و در خاكريزهاي مشخصي به دفاع از مذهب و اخلاق ميپرداختند.به عنوان نمونه سنتگرايان عوام مانند آقاشيخ احمدكافي اجازه ميداد كه جوانان جواني كنند، آنگاه ايشان را از كافههاي لالهزار و شهرنو به سوي مهديه كافي فراميخواند.زماني براي جواني كردن و زماني براي عبادت كردن. شيخ احمد در اين مسير موفق بود و رونق مهديه كافي زبانزد بود و طرفداران فراوان داشت. مهديه به اندازه حسينيه ارشاد مخاطب داشت. هر چند توان تأثيرگذاري خلاق حسينيه ارشاد را نداشت. سنتگرايان نخبه در دانشگاهها و مجامع علمي و حتي در دفتر فرح پهلوي و حوزههاي علميه قم تلاش ميكردند كه نشان دهند ميتوان عالم و دانشمند بود و در عين حال به مذهب سنتي عمل كرد. سنتگرايان پذيرفته بودند كه عرصه تجدد بر جايگاه مذهب فشار ميآورد و ميبايست با موضع دفاعي و انتقادي با تجدد مواجهه كرد و با آن يكسره قهر نكرد. رقيب آن نشد، بلكه منتقد آن شد و موقعيت مستقل گرفت.جريان تجدد و شبه مدرنيته در سالهاي 1320 تا 1357 هجري شمسي براي سنتگرايان قدر و منزلتي در خور توجه قائل نبود. محمدرضاشاه در كتاب شكست شاهانه نوشته شوكراتس اعتراف كرد كه با برخي از سياستهاي مروج بيبند و باري، سنتگرايان عوام را از سلطنت دلزده كرد. از طرفي ناتواني حكومت شبهمدرن، شبه سكولار و شبه ملي پهلوي نتوانست تكيهگاهي براي سنتگرايان شود تا بتوانند مبتني بر سنت ايراني - اسلامي نوعي از مشروطه سلطنتي همراه با سنت را تقويت كنند. سالهاي 1350 تا 1357 هجري شمسي، پايان سالهاي تعادل و ميانهروي بود. ميانهروهاي ملي، مذهبي - مذهبيها و سكولارهاي چپ و راست همهگي در مقابل طرفداران شدت عمل قرار گرفتند. شدت عمل را محمدرضا شاه و ساواك وي شروع كرد و ديگر دفتر فرح و كانون پرورشي كودكان و نوجوانان و انجمن سلطنتي حكمت و فلسفه و ... مغلوب زمانه بود.سيدحسين نصر، احسان نراقي، راشد و بسياري ديگر ميبايد سكوت ميكردند چون سخنان ايشان در جامعه نفوذي نداشت. ايشان بايد منتظر ميماندند تا نتيجه كار را ببينند. حال نزديك به سه دهه است كه سنتگرايان شاهد عملكرد جريانات گوناگون هستند، اگر چه هنوز جمعبندي عملكرد جريانات امري زودهنگام است، اما امروزه ديگر سنتگرايان مدعي شدهاند شرايط همانند دوران حسينيه ارشاد نيست كه شريعتي با ابراز يك جمله حريف انديشه سنتگرا شده و آن را از دور خارج نمايد.امروزه سنتگرايان از هر جرياني ميتواند سؤال كنند كه چه در انبان داريد؟ چه گلي بر سر مردم زدهايد؟ چگونه انديشيده و چگونه عمل كردهايد؟مدرنيته؛ رقيب اصلي سنتگرايان چهرهي كامل خود را نشان داده، سقوط سوسياليسم، افت ليبرال دموكراسي و موج فلسفي پستمدرن عليه مدرنيته و چهره نامطلوب جهان كانوني، ميتوانند سنتگرايان را در نقد مدرنيته بسيار كارآ سازد. آن هم سنتگراياني كه ادعاي مدينه فاضلهسازي ندارند. در همين رابطه سنتگرايان مدعي معتقدان به مدرنيته در ايراناند كه شما ميخواهيد نسخه بدلي تجربه غرب در ايران باشيد كه نتيجه مباركي در خاستگاه اصلي خود نداده است.سنتگرايان مخالف مدينه فاضله در اين جهان هستند و به دنبال بهتر كردن زيست بشر براي مردم خود هستند. ايشان ميتوانند از سنت تاريخي خود كه همان رامكردن حكومتهاي سركش ميباشد شاهد مثال موفق فراوان بياورند.در عوض سنتگرايان از عملكرد سنتي - بنيادگرايان سؤال ميكنند كه چگونه در مقابله با مدرنيته، به خشونت دست يازيده و از مدار قرآن و سنت فراتر ميروند و در حقيقت در دام مدرنيته افتاده و همانند مدرنيته تلاش ميكنند كه ابزار آنان را در خدمت بگيرند و نتيجه آن اشتباه دو قضيه است كه همانا مواجهه خشونتآميز با ديگران اعم از مذهبيها و غيرمذهبيها است.تجربه طالبان و القاعده و شروع جنگهاي فرقهاي ميان شيعه و سني آن سان نگرانكننده است كه وظيفه اديان كه ايجاد الفت و محبت است را به چالش ميكشد. به عبارتي وظيفه دين، ايجاد محبت و الفت و برابري و برادري است در حالي كه سنتي-بنيادگرايان خشونت را ترويج ميكنند و كمك به انجام و تحقق جنگ تمدنها ميكنند. سنتگرايان با بنيادگرايي مرزبندي داشتهاند. ايشان با حاكميت ديني كه با دولت مدرن همراه شود، موافق نبودهاند. در عوض سيدحسين نصر و راشد و... به حكومت مشروطه سلطنتي متأثر از آراي مرحوم نائيني باور داشتهاند. امروزه انديشههاي بنيادگرايي ملغمهاي از سنت و مدرنيسم است كه نتيجهاش تلفيق شبه مدرن و شبه سنتي ميباشد. از سويي گفتگو و تعامل سنتگرايان يا سنتي - رفرمگرايان نيز قابل تأمل است. سنتي - رفرمگرايان در وادي حركت با سنتگرايان عقلي همخانه بودند و راشد، سيدحسين نصر، سيدجمالالدين اسدآبادي، مرحوم نائيني، آخوند خراساني و آيتالله بروجردي را ستايش ميكردند. اما به مرور زمان سنتي- رفرمگرايان در مواجهه با روشنفكران مذهبي [نحله شريعتي و بازرگان] از سنتگرايان جدا شدند و وضعيت انتقادي و فاصلهگذاري نسبت به حاكميت پهلوي گرفتند. همين امر سنتي - رفرمگراها را مقبول زمانه كرد و آنان را از سنتگرايان برتر ساخت. مطهري در دوره دوم انديشيدگي با مرحوم بازرگان و سحابي ماجراها داشت، اما بعد از بهمن 1357 ماجرا طور ديگري شد. در جدال بحث مكتبي و غيرمكتبي و موضع انتقادي مرحوم مطهري نسبت به روشنفكران مذهبي [بخوانيد شريعتي، پيمان و بازرگان] و طرح نظريه ولايت فقيه و نظرات رهبر انقلاب و آيتالله منتظري درباره ولايت فقيه و دفاع آيتالله بهشتي از اين نظريه و همراه آن لزوم اجراي احكام شريعت در دهه معروف به 60، زمانه طور ديگري شد و در بر پاشنه ديگري چرخيد.سنتي- رفرمگرايان افزون از يك دهه با سنتي- بنيادگرايان هم موضع شده بودند. چرا كه در واقع عملكرد دهه 60 و 70 سنتي - بنيادگرايان با سنتي - رفرمگرايان قابل تفكيك نبود. از طرفي باور به نوعي خاص از حكومت ديني در نزد سنتي - رفرمگرايان آنان را با سنتي- بنيادگرايان همموضع ميكند كه چنين نظريهاي در مورد رابطه مستقيم دين و دولت در نزد سنتگرايان مقبول نيست.هنوز نقد سنتي - رفرمگرايان به بنيادگرايان در مرحله تعيينكنندهاي در مورد تبيين ديدگاهي متفاوتتر از بنيادگرايان در رابطه با مدل دين و دولت قرار نگرفته، بلكه اين فاصله بيشتر به رابطه نوع مشروعيت حكومت باز ميگردد و هنوز تلاش در بروز كردن احكام فقهي از سوي سنتي - رفرمگرايان به انجام اطمينانبخش و راهگشا نرسيده و ديدگاههايشان به يك جريان قدرتمند در حوزههاي علميه تبديل نشده است.سنتگرايان در نقد روشنفكران مذهبي [نحله ملي _ مذهبي] ميتوانند سخن ساز كنند كه ميان تئوري و عمل و نتيجه حاصله فاصله زياد است. اقبال، ادعاي معنوي كردن هستي، جامعه و فرد را و شريعتي سوداي راهي متفاوت از تجربه غرب را مطرح كرد و بازرگان نقد اخلاقي به مدرنيته وارد كرد. ايشان سياست را ديني كردند، اما فضايي ايجاد شد كه بنيادگرايان و سنتي - رفرمگرايان دين را سياسي كردند. در نزد روشنفكران مذهبي سياست و حوزه عمومي عرصه ورود همگان [مذهبي، ملي و غيرمذهبي] بود. از اين رو قيدي بر مدل حكومت زده نميشد. نمونه اين مسئله موضعگيري اين نحله در باره نظريه ولايتفقيه و انتقاد به برخي از اصول قانون اساسي ميباشد. سنتگرايان ميتوانند از روشنفكران مذهبي بپرسند كه چرا براي ايده و نظريههاي خود، مدل مناسب اجرايي تدارك نديدند؟ آثار دهه 70 بازرگان و نحوه سلوك وي با حاكميت نشان ميدهد كه روشنفكران مذهبي در تحول مؤثر بودند، اما به دليل شتاب و شدت تحولات نتوانستند تعيينكننده مناسبات و روابط باشند. در اين ميان در سال 1354 هجري شمسي حتي نتوانستند نيروهاي جوان خود را حفظ كنند و بخشي از اين نيروها را به ماركسيستها و بخش عظيمي از آن را به سنتي - بنيادگرايان و سنتي - رفرمگرايان تحويل دادند.سيدحسين نصر آراي شريعتي را نميپسنديد و به وي انتقاد فراوان داشت و از شهرت وي دلگير بود و آن را حق نميدانست. همچنين به انديشه بازرگان نيز نقد فراوان داشت.علامه طباطبايي به شريعتي توصيه ميكرد كه درس حوزوي بخواند و مرحوم مطهري در دوره اول انديشگي در شرح كتب اصول فلسفه و رئاليسم بر آراي بازرگان نقد داشت.حال سنتگرايان ميتوانند بر روي ادعاي كلان روشنفكران مذهبي انگشت پرسش بگذارند كه ادعاي دورانساز تفسير معنوي از هستي، جامعه و انسان به كجا انجاميد؟ تفسيري كه داريوش شايگاني كه مرجعيت مدرنيته را به رسميت ميشناسد نيز غرب را محتاج پذيرش اين معنويت ميداند. البته پروژه معنوي كردن اقبال و شريعتي با نگاه شايگان و حتي استاد بزرگوار ملكيان متفاوت است. اما سنتگرايان به روشنفكران ديني [بخوانيد حلقه كيان]بسيار نكته وارد ميكنند.سيدحسين نصر روشنفكران ايراني را انديشمنداني دسته دوم ميخواند. حتي در نگاه اول ميتوان اين سخن نصر را بدون جنجال و اغراق پديرفت. روشنفكران نحله كيان، با استناد به سخنان انديشمندان غربي آغاز سخن ميكنند و درباره الهيات عقلي، الهيات انتقادي، كلام جديد، كلام قديم، فلسفه تحليلي، عقلانيت فلسفي و ... سخن ميگويند. اين بزرگواران با آدرس دادن به آراي انديشمندان فلسفه تحليلي و. فلسفه انتقادي بحث خود را پيش ميبرند. براي مثال مبناي تئوري قبض و بسط شريعت متأثر از آراي كانت و آلن كواين انگليسي است. ازين سان فراوان ميتوان برشمرد.البته روشنفكران ديني [بخوانيد نحله كيان] نيز نبايد از اينكه انديشمندان متأثر از انديشه غرب خوانده ميشوند، ناراحت شوند. به هر حال ميتوان پرسش كرد كه پيريزي اخلاق سكولار براي جامعه مذهبي و سخن گفتن از اين كه تجربه اسلام متفاوت از مسيحيت و يهوديت و جامعه غرب نخواهد بود به چه معناست؟در حالي كه در واقع سرنوشت تمدن اسلامي - ايراني با تجربه غرب متفاوت بوده و خواهد بود. چون سنت گذشته بر حال و آينده تأثير خواهد گذاشت. تأثير نحله كيان از كلام جديد متأثر از فلسفه تحليلي از مشابهت واژگان فراتر رفته به شبيهسازي مفهومي نزديك شده است. اگر در اين باره سخن بگوييم، مثنوي هفتادمن كاغذ ميشود. اكنون اين نحله ريشه داده و ميتوان از ميوههايش محصول آن را شناخت. كافي است آراي چند تن از شاگردان و چهرههاي برتر اين نحله را نام برد تا مشخص شود كه "نحلهكيان" خود چنين خواسته كه آينده ما را در ديروز غرب ببيند و چنين مسيري را توصيه كند. متدلوژي، بينش را در حصار خود ميگيرد. دلدادگي فلسفه تحليلي و كلام جديد پروتستان، آن هم با گرايش انگلوساكسوني آن، چيزي نيست كه روشنفكران ديني [نحله كيان] بتوانند يا بخواهند آن را پنهان كنند.آراي كانت، پوپر و كواين بر انديشههاي فلسفي اين گرايش حاكم است و در عرصه كلام جديد ارجاعات ايشان بيشتر بر ديدگاههاي جان هيك سمت دارد و در مباحث سياسي نظرات آيزا برلين، استوارت ميل و جان راولز صحنهداري ميكنند.قطار انديشهورزي گرايش مزبور ايدههاي غيرمحقق از حكومت دموكراتيك ديني تا سكولاريسم سياسي و ساختن اخلاق سكولار بر قدرت را در كوپههاي گوناگون خود دارد. چنين قطاري در حال حركت است. حتي اين نحله تلاش نكرده تا به قول خودشان از گرايش بهداشتيتر انديشه غربي براي جامعه غربي ما سود و ياري بجويد.سيدحسين نصر تمام روشنفكران ايراني را دانشمندان درجه دوم متأثر از انديشمندان غربي ميداند، اگر چه در اين مورد اغراق ميكند، بخصوص در مورد دكتر شريعتي. با اين حال نقد وي قابل تأمل است.سنتگرايان و ديگراناما سنتگرايان كه به همه منتقد هستند، خود نيز بايد پاسخگو باشند. اگر از گذشته به حال حركت كنيم، ايشان بايد اعتراف كنند كه در سير گذشته خود، از زمانه عقبمانده بودند. حمايت از سيستمي كه ناتوان از حل مشكلات جامعه بود و شاهي خودكامه كه به حرف و سخن كسي گوش نميداد، نشاندهنده اشتباه تاريخي اين نحله است.تكاپوي تحولطلبي پيشكش سنتگرايان، اما سنتگرايان مصداق سلطنت را در خاندان بيريشه پهلوي ميجستند. به عبارتي سيدحسين نصر در دهه 1350 هجري شمسي اشتباه ميكرد اگر تصور ميكرد كه ميتواند ميان شاه و روحانيون الفت ايجاد كند. چرا كه شاه دست روحانيت را در 15 خرداد 1342 هجري شمسي پس زده بود و با زبان سركوب به ميدان آمده بود.سنتگرايان در تطبيق شريعت با نظام مشروطه سلطنت ناموفق بودند. آيتالله بروجردي اصولگرايي بود كه وادي سياست را حتي به سبك و سياق روحانيون دوره گذشته كه با دربار تعامل فعال داشتند ترك كرده بود. چنين بياعتنايي شاه را مغرور كرد و نتيجه اين غرور سركشي بود و بازتاب اين سركشي، سرنگوني نظام سلطنت را تصريح كرد.از طرفي سنتگرايان در جامعهاي كه حوزه عمومي قوي است و عرصه قدرت براي حضور همگان وجود دارد ميتوانستند به مشروطه سلطنت رضايت دهند. سكوت سنتگرايان در برابر سلطنت پهلوي كه ناقض سلطنت مشروطه بود در عمل از حقانيت ايشان ميكاست.اما مهمتر از همه ديدگاه تئوريك برخي از سنتگرايان مانند سيدحسين نصر است كه معتقد است كه با هر گونه نوآوري در مذهب مخالف است. وي در گفتگو با رامين جهانبگلو در كتاب در ساحت امر قدسي بر اين ديدگاه خود تأكيد كرده است.نتيجه اين ديدگاه مي تواند به نفع سنتي- بنيادگرايان تمام شود. مرز شديد ميان دنياي جديد و قديم به گسست و جدايي ميانجامد. اين جدايي در جوامع غربي قابل تحمل است، چون حوزه عمومي و زندگي خصوصي افراد قابل احترام است، اما در جوامع جهان سومي اين گسست بر طبق جنگ و جدايي ميكوبد و سربازگيري ناخواسته به سود جريانات طرفدار شدت عمل به ارمغان ميآورد. گسست قديم و جديد در دنياي غرب منجر به گفتگوهاي انتقادي در دانشگاهها و برخي محافل ميشود كه امروز سيدحسين نصر و دوستانش از چهرههاي بارز اين گفتگوهاست، اما در جوامع جهان سومي ماجرا به شكل ديگري رقم ميخورد. سيدحسين نصر بايد توجه كند كه همان انتقادي كه به روشنفكران مذهبي و ديني در التقاط قديم و جديد وجود دارد، بسيار بيشتر از آن برخود وي وارد ميشود. يعني وي نيروهاي فراواني نسبت به تجدد منتقد جدي ميكند و آنگاه اين نيروها كه فيلسوف و انديشمند نيستند و روشنفكر مصرفكننده هستند را به سوي جريان سنتي - بنيادگرا رها ميكند. منتهاي مراتب اين بار از سوي نيروهاي سوق يافته به سوي بنيادگرايي، امكان بازگشت به تعامل در نسبت معقول با مدرنيته را ندارند، چون در نتيجه آموزههاي امثال آقاي سيدحسين نصر از تجدد به طور كامل بريدهاند. به عنوان نمونه ميتوان از شاگردان ايراني سيدحسين نصر نام برده كه ايشان در بسياري از موارد مانند استاد خود فكر نميكنند و اين موارد بسيار مهم و مسئلهساز است.خاتمهبه نظر ميرسد كه ما را از نقد سنت و نقد مدرنيته گريزي نيست. ميبايد گوهر سنت و گوهر مدرنيته را شناخت و در حال و هواي جدي و دروني به نوآوري پرداخت. در اين راه انديشمنداني مانند حميد عنايت، سعيد نفيسي و برخي از اعضاي معروف حلقه برلنيها موفقتر بودهاند. ايشان درميان نسل اول روشنفكري ملي _ سكولار ما وجود چشمگيري داشتند. اين بزرگان منابع كهن ما را بازخواني و بازگويي كردند. از تعامل اين گرايش با ديدگاههاي سنتي _ رفرمگراها مانند نائيني و آخوند خراساني، قوانين منجر به تدوين مناسبي براي جامعه مدرن شده و تعامل سازنده ميان قديم و جديد را فراهم آوردند. با برآمدن گفتمان عدالت سوسياليستي رابطه نسل اول روشنفكري با نسل دوم آن قطع شد. طرفداران گفتمان عدالت سوسياليستي تحت تأثير فرهنگ ملي نبودند.در ميان انديشمندان مذهبي، طالقاني، بازرگان، دكتر سحابي، شريعتي، پيمان، مهندس سحابي و... تلاش كردند كه گفتمان نقد سنت و نقد مدرنيته را عملي سازند.با رشد بنيادگرايي بعد از بهمن 57، اين گرايش از دو سو مورد فشار قرار گرفت. يعني از اسلام انترناسيوناليست بنيادگرايي مذهبي و انترناسيوناليست كارگري. نتيجه اين كشمكش ركود جريان روشنفكري مذهبي در ايران بود.روشنفكران مذهبي بر تعامل سنت و مدرنيته تأكيد داشتند، اما اين تأكيد در ميدان عمل چقدر محقق شده است؟البته سيد حسين نصر بايد توجه كند كه آيا شريعتي انديشمندي پيرو انديشههاي متفكران غربي است يا تأثيرپذير از آنان؟ از طرفي سنتگرايان بايستي بدانند كه انديشه و آراي ايشان نيز مانند ديگر گرايشات در معرض زمان و مكان نتايج گوناگون خواهد داد.سنتگرايان در جوامع جهان سومي، نميتوانند نقش تعادلبخش در جامعه را ايفا نمايند، چرا كه تأكيد بر گسست تجدد و سنت در اين جوامع يا شبهمدرنيسم [همچون سلطنت پهلوي] و يا در تقابل آن بنيادگرايي مذهبي را دامن ميزند كه هيچكدام راه به سلامت نميبرند.اگر دقت كنيم سيدحسين نصر و سنتگرايان در ميان دو جريان مزبور شاگردان برجستهاي دارند.اما چاره كار تعامل جريانات فكري با يكديگر است. اين تعامل در ظرف عيني عملي ميگردد. به نظر ميرسد كه اين تعامل با پذيرش اين پيششرط ميسر ميگردد كه اگر همه گرايشات و انديشهها رهنمون به حقيقت نيستند، اما حق ابراز نظر و عرضه كردن و مورد قضاوت قرار دادن خود را دارند. به هر حال جريانات فكري گوناگون بايد وجود يكديگر را به رسميت بشناسند و گفتگوي انتقادي را آغاز كنند. چنين برميآيد كه جريانات مختلف فكري در جامعه ما اعم از سنتگرايان، سنتي ـ بنيادگرايان، سنتي ـ رفرمگرايان ، روشنفكران مذهبي و ديني و روشنفكران سكولار اعم از چپ و ليبرال داراي نقاط قوت و ضعف ميباشند. و همچنين كاشتها و برداشتهايي داشتهاند. قضاوت درباره اين كه كدام يك موفقتر از ديگري بودهاند را ميتوان به مخاطبان واگذار كرد اما باز تكرار ميكنيم كه هيچ يك از جريانات مزبور از نقد مبرا نيستند.بيگمان هر يك از اين جريانات در تأثيرگذاري بر جامعه و مخاطبان نقشي بسيار متفاوت دارند.منبع : روز آنلاین

19 آذر 1386:
مقدمه :
بحث ما مربوط به مشکل روشنفکری و به تبع آن مشکل دانشگاه است. زیرا دانشگاه خواستگاه روشنفکری و اندیشههای نو است. از 16 آذر 32 تا امروز یک روشنفکری آرمانخواهانه داشتیم که در پی ایجاد پارلمان، ایجاد آزادی، حقوق برابر و مواردی اینچنینی بود. بعد از انقلاب در دهههای 70 و 80 با روشنفکران انتزاعی مثل سروش و طباطبایی مواجه شدیم. این دست از روشنفکران دربارهي مسائلی چون تطابق اسلام و دموکراسی، تطابق اسلام، آزادی و … بحث میکنند. رویکرد این تفکر یک رویکرد آکادمیک است و بحثهای آنان بیشتر نظری و فلسفی، عقلی است. هر دو دورهي روشنفکری در ایران به خواستههای خود نرسید. هم روشنفکری که طرفدار عدالت سوسیالیستی و حکومت پارلمانی بود و هم روشنفکر انتزاعی، ما به ازای عینی برای آرمان خود نداشت و هم روشنفکر انتزاعی کنونی. «ما چگونه میتوانیم به حکومت پارلمانی برسیم» این سوال 100 سال اخیر ایران هنوز پابرجا است. ما عدالتخانه و انتخابات آزاد و خرج صحیح عایدات نفت را برای ملت ایران میخواستیم. امروز هنوز این دو صورت مساله بعد از 101 سال داشتن پارلمان وجود دارد. چه لیبرالها، چه ملیها، چه سوسیالیسمها و چه مذهبیها در قبل از انقلاب بیشتر آرمانی حرف میزدند. در بعد از انقلاب تفکر روشنفکری به شکل انتزاعی درآمد و یک نگاه نابخواهی ایجاد کرد بدون اینکه تحققی بودن این نگاه را مورد توجه قرار بدهد.ما به روشنفکری احتیاج داریم که بحثهای آرمانی را در کنار مباحث انتزاعی داشته باشد. ما چون نظریهي تحققی نداریم چهرههای زیادی داریم. آسمان ما روشن است اما زمینمان تاریک است. مشهور و خوشنام هستیم اما کامیاب نیستیم. در حالی که جامعه از ما کامیابی میخواهد. معمولاً روشنفکران ما تحققی حرف نمیزنند.آرمانها و حقایق باید در جامعه بستر داشته باشد. دموکراسی موقعی محقق میشود که دولت قانونمند، طبقهي متوسط و جامعهی مدنی وجود داشته باشد. دولت قانونمند به دولتی که صرفاً انتخابات برگزار کند و در سازمان ملل ثبت شود دولت قانونمند نمیباشد. ما در جهان تنها 20 یا 30 کشور قانونمند داریم.ایران ما هیچکدام از این 3 شرط لازم را نداریم. الزامات عینی و مادی دموکراسی این سه مورد است. هرچند دموکراسی بهترین راه حکومت نمیباشد و احتمال خطا وجود دارد. طبقهي متوسط حامل دموکراسی است. این طبقه شامل پزشکان، متخصصان، مهندسان، روشنفکران و بخشی از دانشجویان هستند که یک طبقهي قدرتمند ایجاد میکنند و بر دولت نظارت میکنند ولی در ایران جامعهي مدنی و طبقهي متوسط نداریم. در ایران دولت نفتی داریم که هم قضاوت و هم اجرا میکند.اما هستهی اصلی بحث ما این است که در 16 آذر 32 دانشجویان چه چیزی را میخواستند؟ آنها به حکومت نظامی کودتای بعد از 28 مرداد اعتراض داشتند.
دولت مصدق با همهي اشتباهاتش اما گفتمان آزادی را به وجود آورد. تفاوت او با تمام نخست وزیران پهلوی در همین نکته بود که سایرین با گفتمان معامله با روس و امریکا و… کشور را اداره ميکردند اما مصدق گفتمان آزادی را آورد و شعار انقلاب مشروطه را زنده کرد. در داخل ملت ایران که شامل جریانهای کرد، لر، بلوچ، ترک، مسلمان، سکولار بود توانست گفتمان آزادی را به وجود بیاورد و به عبارتی حق شهروندی را آورد. دانشجویان در 16 آذر به نقض گفتمان اعتراض کردند و گفتمان اعتراضی به رفتار ایران با امریکا در مقابل حکومت پهلوی شکل گرفت. امریکا در کودتا علیه مصدق هیچ حقی نداشت. چون مصدق کمونیست نبود و آلبرایت (وزیر خارجهي امریکا) بعدها عذر خواهی کرد. دانشجو با شعار آزادیخواهی و عدالت طلبی، گفتمان آزادی را سامان داد و گفتمان اعتراضی در سال 57 به 13 آبان 58 منتهی شد. دانشجویانی که سفارت را گرفتند هم به تحقیر 1332 اعتراض کردند. زیرا پاسخ تحقیر پرخاش است.حالا اینکه چه جریانی در آن سفارت حاکم شد و خط سیاسی خود را طی کرد ماجرایی دیگر بود. اما قرار اولیه بر این بود که سفارت 48 ساعت تسخیر شود و به رفتار امریکا اعتراض گردد. لذا ما از گفتمان اعتراض وارد گفتمان پرخاش شدیم. این دو گفتمان اعتراض و پرخاش الزاماً به دموکراسی منتهی نمیشود.در ایران ما یک دموکراسی نسبی داشتیم ولی از دست دادیم. به همین علت اعتراض کردیم و سرکوب شدیم و آن سه آذر اهورایی کشته شدند. در مقابل اعتراض تحقیر شدیم و لذا پرخاش کردیم. دور اعتراض، تحقیر یک دور میانه است که هرگز به دموکراسی نمیرسد. برای ایجاد دموکراسی باید دور جدیدی را آغاز کنیم زیرا هدف ما صرفاً اعتراض کردن نیست بلکه دموکراسی است.اما سوال این است که آیا دانشگاه میتواند گفتمان جدیدی مبنی بر رابطه غرب و روابط جدید داخل کشور ایجاد کند که از گفتمان تحقیر، اعتراض و پرخاش عبور کند؟ زیرا پاسخ تحقیر پرخاش است. اگر امروز در جهان اسلام بنیادگرایی وجود دارد به خاطر تحقیر حکومتهای شبه مدرن نالایق به وجود آمده است. بنیادگرایی البته پاسخ شایستهای به تحقیر نیست اما وقتی روابط خشن میشوند، برآیند، برآیندی دموکراتیک نیست و نزاع وجود دارد، جنگ وجود دارد. در جنگ هم مسلماً انصاف، عدالت و دموکراسی به وجود نمیآید بلکه در صلح است که دموکراسی محقق میشود. دانشجویان در اعتراض به از بین رفتن دموکراسی تحقیر شدند. اعتراض ما به رفتار امریکا ما را به یک حالت نه جنگ و نه صلحی کشاند که این حالت مانع از ایجاد دموکراسی گردید. برای دموکراسی باید در داخل تنش وجود نداشته باشد و در سطح جهانی جنگی نداشته باشیم. ما در دورهي قدیم اگر اعتراض کردیم به دو علت اعتراضات ما اثباتی نبود و واکنشی بوده است. ما به رفتار امریکا اعتراض کردیم به کودتا اعتراض کردیم در 58 هم سفارت امریکا را تسخیر کردیم. نگاه ما اثباتی نبوده است و در ضمن پارادایمی که تعریف کردیم مبتنی بر صلح و ثبات نبوده است. در حکومت پهلوی یک وادادگی به غرب بود. حالا یک حالت ستیز با غرب است در حالیکه حالت ایدهآل نه وادادگی است و نه ستیز با غرب. در دورههای مختلف به علت رفتار نادرست حکومت، سیکل ستیز و وادادگی داشتیم که فرزندان شومی به وجود آمد. در منطقه افکار عمومی بر عله امریکا است. در حالیکه در ایران افکار عمومی چنین نیست. من معتقدم که افکار باید کنشی باشد. واکنشهای عکسالعملی بر اساس ستیز به دموکراسی منتهی نمیشود. سیکل باطلی تکرار میشود و از این منظر به جلوههای جدیدی در برابر جنبش دانشجویی میرسیم. قرار نیست در دانشگاه کسی ژنرال سیاسی، صنفی و … شود. اگر در دانشگاه ژنرال شوید در بیرون دانشگاه گروهبان هم نیستید. سیکل حالت فوقالعاده مبنی بر داشتن دشمن خارجی دائمی باعث میشود که دانشجو وارد جامعه نشود. دموکراسی هم بدون جامعه تولید نمیشود. دانشجویانی که در سالهای 76 تا 84 وارد دانشگاه شدند اگر وارد جامعه مدنی میشدند، جامعهي مدنی قدرتمند داشتیم در حالیکه اکثریت این طبقه دچار مشکلات مالی و اقتصادی شدهاند. اعتراض دانشجویان وجههی سلبی داشت نه اثباتی. بعد از انقلاب دانشجویان اعتراض میکنند به انحصارات موجود در راه ازادی و دموکراسی. اکنون هم دانشجویان و روشنفکران به بهانهي عامل خارجی بودن تحت فشار نادرست قرار میگیرند. ما برای دموکراسی میکنیم وگرنه مبارزه فیالنفسه ارزشی ندارد. برای این منظور الزاماً باید دموکراسی را به وجود آوریم به خلق گفتمان صلح بپردازیم. صلح یعنی در زمان آرامش و آسایش زیست کنیم در حالیکه 101 سال در این حالت نبودهایم بلکه حالت جنگ و صلح داشتهایم که به دموکراسی منتهی نمیشود. گفتمان کنش و ستیز باید به گفتمان تعامل برسد. این گفتمان خیلی زود به سازشکاری متهم میشود. حضور گفتمان سکولار در کنار گفتمان مذهبی یعنی تعامل و پذیرش. یعنی اینکه عقیدهی تو فرع بر حقوق انسانی است. حقوق انسانی بر عقیدهي هر انسانی اصل است.جریان روشنفکری که دانشگاه بستر آن است و روشنفکر را با سوال کردن به تکاپو وا میدارد. دانشگاه باید هم گفتمان اثباتی و هم سلبی داشته باشد، نه فقط مجمعی اعتراض آمیز باشد. تجمع برای چه چیزی؟ در کشورهای خاورمیانه راست قوی است. راست میتواند هم فضای جامعه را امنیتی کند و مردم را از ازادی بیزار کند. روشنفکر میگوید نانم را گاز بزن ولی قلبم را نه. راست با دادن نان به مردم روشنفکر را سرکوب میکند. گفتمانی که بین نان مردم و آزادی روشنفکر ارتباط برقرار میکند، چیست؟ این گفتمان در دوران اصلاحات تحت لیبرالیسم افراطی به وجود نیامد. زیرا جناح مقابل با شعار نان موفق شد به قدرت برسد.
سخنراني شب هاي قدر در مشهد

تقی رحمانی: وظیفه امروز ما نقد ساختاری جایگاه دین در جامعه و حکومت استیکشنبه، 31 شهریور 1387
ادوارنیوز:سلسله جلسات سخنرانی همزمان با شبهای قدر طی ۵ شب توسط جمعی از فعالین انجمن های اسلامی دانشجویان دانشگاه های شرق کشور در مشهد برگزار می شود و طی آن در اولین شب این سلسله جلسات تقی رحمانی از فعالین ملی- مذهبی با عنوان "شیعه، جامعه و حکومت" لب به سخن گشود. رحمانی در حالی به ایراد این سخنرانی در مشهد پرداخت که قرار بود این موضوع به عنوان چهارمین جلسه از سلسله جلسات وی در رابطه با شیعه گری در حسینیه ارشاد تهران برگزار شود که به دلیل مخالفت برخی نهاد ها این امر ممکن نشد. با این حال تقی رحمانی در سخنرانی خود با اشاره به اینکه امروزه روشنفکری دینی باید به جای بحث های کلامی و انتزاعی در مورد دین، به نقد ساختاری جایگاه دین در جامعه پرداخته و از آن خروجی های حقوقی بگیرد، گفت: "جایگاه ساختاری دین یعنی آنچه که دین را تبدیل به قدرت می کند." وی با بیان این مطلب که عدم تبدیل گفتمان انتزاعی روشنفکران در مورد دین به یک راهبرد در دوره اصلاحات نشان دهنده کافی نبودن مجادلات کلامی است، بیان داشت: حکومت همواره در خود مقداری پنهان کردن حقیقت را دارد و درست به همین دلیل است که امام صادق (ع) از رسیدن به قدرت خودداری کرد و دین را در متن جامعه گسترش داد و ما امروز نیاز به استفاده از این الگو داریم. این پژوهشگر دینی همچنین یادآور شد: اولین بار پاپ ها بودند که نظریه حکومت مطلقه دینی را ارائه کردند اما چنین نگرشی نسبت به دین در تاریخ شیعه بی سابقه بوده است. و آنچه امروز به عنوان حکومت دینی می بینیم در تاریخ شیعه بی سابقه است. وی سپس به نقد آرمان گرایی دینی پرداخت و افزود: ما امروز باید برخی از باورهای خود را به چالش بگیریم و از آن نتایج حقوقی استخراج کنیم چرا که این فقه و حقوق است که در زندگی مردم جریان دارد و نه عرفان و آرمان های دینی. وی در ادامه به موضوع وجود قرائت های مختلف از "شیعه" اشاره کرد و یادآور شد: قرائتی از شیعه گری معتقد است که ما باید حتماً در قدرت باشیم تا گزاره های دینی محقق شوند که من این نگرش را "شیعه مصداقی" و نه "شیعه معیاری" می خوانم. وی در رابطه با تفاوتهای شیعه مصداقی و شیعه معیاری نیز خاطرنشان ساخت: شیعه مصداقی وقتی که در حکومت قرار می گیرد، خود را بر حق دانسته و دیگران حتی اهل سنت را هم مسلمان نمی داند و از موضع بیطرفی با شهروندان برخورد نمی کند اما شیعه معیاری امام علی(ع) را به عنوان کسی که مدافع حقوق فرد فرد شهروندان است، معیار گرفته و فارغ از اندیشه های دینی شهروندان، کشور را اداره می کند. وی سپس تأکید کرد: عده ای می پندارند که چون حضرت علی(ع) و امام حسین(ع) را قبول دارند، پس خودشان هم امام علی(ع) یا امام حسین(ع) هستند و چنین نگرشی وقتی در حکومت قرار می گیرد فاجعه می آفریند و ملاک حکومت را مذهب مومنان درنظر می گیرد و در چنین شرایطی است که حتی اهل تسنن اجازه داشتن یک مسجد را هم نمی یابند. تقی رحمانی در ادامه سخنرانی خود در جمع دانشجویان در مشهد عنوان داشت: اگر چنین قرائت هایی در قالب NGO یا تشکیلاتی در جامعه مدنی بروز یابد مشکلی نیست اما آسیب آنجاست که این قرائت ها خود را در حکومت نشان دهد. وی در همین حال ضمن تأکید بر لزوم گفتگوی ساختاری در مورد جایگاه دین با مدعیان دین داری و بی دینی یادآور شد: در موضع حکومت "قانون" حرف می زند و نه باورهای حاکمان و چنین است که وقتی کسی در حکومت قرار می گیرد نباید اعتبارات کشور را خرج باورهای خود کند بلکه وظیفه دارد قانون را به اجرا گذاشته و مدافع حقوق فرد فرد اعضای جامعه باشد. وی در ادامه به موضوع شعار اسلامی کردن دانشگاه ها که طی سالهای اخیر طرح شده است، اشاره کرد و بیان داشت: اگر جمعی از دانشجویان و اساتید به شکلی خودجوش این کار را پیش ببرند، منعی ندارد اما نباید حکومت ابزارها و قدرت خود را صرف پیشبرد این امر نماید چرا که توجه به اندیشه ای خاص، تبعیض آمیز است و از دل چنین دخالتهایی دانشگاه نه اسلامی می شود و نه علمی. وی "ریا" را آفت حکومت دینی و "بی بند و باری" را آفت حکومت غیردینی برشمرد و اظهارداشت: ما باید مراقب هر دو آفت باشیم و بهترین راه برای مراقبت از این آسیب ها، جاری کردن حکومت در ظرف "ایران" است و حکومت می بایست به وسیله قانون مدفع حقوق ایرانیان باشد. تقی رحمانی، از جمله چهره های شاخص ملی- مذهبی، در ادامه صحبت های خود که همزمان با شب قدر در مشهد صورت می گرفت، به اهمیت "رواداری مذهبی" به عنوان بخشی از مسیر تحقق حقوق بشر نیز اشاره کرد و خاطرنشان ساخت: رواداری دینی یعنی اینکه این فقط من نیستم که به بهشت می روم، بلکه ممکن است کسی که غیر از من می اندیشد هم به سعادت برسد. وی افزود: یکی از اشکالات آقای خاتمی در دوره اصلاحات این بود که گفتگوی تمدنها را از منظری کلان طرح کرد اما اجرای این گفتگو در داخل کشور را جدی نگرفت و بنیانگذار گفتگوی شیعه و سنی نشد و به اصطلاح، به جای حل و فصل دعوای همخانه ها به دنبال رفع دعوا با همسایه ها بود. وی رواداری دینی را ضامن تساوی حقوقی انسانها برشمرد و با بیان این مطلب که قرآن کتاب عمل است، به بیان محاسن رواداری دینی جهت رشد دینداران پرداخت و گفت: دین با اجبار شکوه می یابد اما رشد نمی کند و یک دیندار آنگاه می تواند ایمان دینی خود را پرورش دهد که در قالب جامعه مدنی به گفتگو با اندیشه های مختلف بپردازد. رحمانی سپس با تأکید بر اینکه "ما باید در جامعه دین محور باشیم و نه در دولت"، به شعارهای انقلاب اسلامی اشاره کرد و بیان داشت: در نظام جمهوری اسلامی، اسلامیت صفتی برای جمهوریت است و نه قیدی بر آن اما باید بدانیم هنگامی که دین در دولت باشد، دموکراسی که هیچ، مردمسالاری دینی هم پا نمی گیرد. وی همچنین خواهان ارائه قوانین حقوقی به عنوان بدیل قوانین فعلی از سوی فعالین جامعه مدنی شده و تأکید کرد: آرمانهای بلند دینی و مباحث انتزاعی و کلامی در رابطه با نسبت اسلام با آزادی و دموکراسی باید خود را در قالب قوانین بروز داده و مورد استفاده در زندگی روزمره باشند و به این ترتیب وظیفه امروز ما تبیین ساختاری جایگاه دین و گرفتن نتایج حقوقی از آن است. گفتنی است که پیش از ایراد سخنرانی توسط تقی رحمانی در این جلسه، سید ابوالفضل حسینی، عضو سابق دفتر تحکیم وحدت با تأکید بر جایگاه والای رأی مردم در اندیشه سیاسی حضرت علی(ع)، حکومت ایشان را نمادی از تحقق حقوق شهروندی دانست و گفت: امام علی(ع) به ما یاد داد که چگونه حقوق مخالف را پاس بداریم و بر عدالت سیستمی و نه بخشش های فردی تأکید کنیم. وی نامه حضرت علی(ع) به مالک اشتر را یک سند تاریخی حقوق بشر نامید و ضمن انتقاد از اینکه به جوانب حقوق بشر در فقه شیعی کمتر پرداخته شده است گفت: از نگاه امیرالمومنین "عدل" رعایت حقوق دیگران است و حکومت حق مردم می باشد. یادآوری می شود که این سلسله جلسات دانشجویی طی شبهای آتی نیز با سخنرانی برخی از فعالین جریان روشنفکری دینی در مشهد و به آدرس بلوار معلم ، بین معلم ۱۵ و ۱۷ پلاک ۱۷۱ ادامه می یابد.
جايزه ي هلمن-همت براي رحماني

(نیویورک، 7 مارس 2005) سازمان دیده بان حقوق بشر که یک سازمان غیر دولتی است و مقر آن در نیویورک میباشد. با انتشار بیانیه ای خبر از اعطای جایزه هلمن-همت به تقی رحمانی نویسنده دربند ایرانی داد.هر سال سازمان دیده بان حقوق بشر جایزه هلمن-همت را به نویسندگانی که بخاطر بیان افکار خود و انتقاد از دولت تحت فشارو آزار قرار میگیرند اعطا میکند. در طول ربع قرنی که از انقلاب ایران میگذرد تقی رحمانی 17 سال از آن را در زندانهای ایران گذارنده است. تقی رحمانی در نوشته های خویش به نوگرایی دینی و تاریخ سیاسی ایران میپردازد. این نویسنده 45 ساله از منتقدین شیوه اعمال حکومت دینی در ایران میباشد. وی نویسنده 26 کتاب و جزوه و مقالات متعددی در روزنامه ها و مجلات است. به گفته جو استورک مدیر بخش خاورمیانه دیده بان حقوق بشر در واشنگتن: " تقی رحمانی بیش از یک سوم عمر خود را به جرم بیان افکارش در زندان بسر برده است. تجربه زندگی وی شهادت تلخی ازوضع اسفناک نویسندگان و منتقدین و نحوه برخورد دولت ایران با آنان میباشد." دیده بان حقوق بشر از دولت ایران خواستار آزادی فوری و بی قید و شرط تقی رحمانی شد. تقی رحمانی در سال 1360 به جرم نویسندگی در نشریه زیرزمینی پیشتاز به 3 سال حبس محکوم شد. وی دوباره در سال 1365 بخاطر نوشته هایش در زمینه نوگرایی دینی دستگیر و اینبار برای 11 سال به زندان محکوم شد. پس از آزادی در سال 1376 تقی رحمانی به همکاری با روزنامه ها و مجلات اصلاح طلب پرداخت. در اسفند 1379 او دوباره دستگیر شد وبه مدت 14 ماه درحبس بسر برد. تقی رحمانی همراه با دو همکارش هدی صابر و رضا علیجانی در خرداد 1382 از سوی مدعی العموم تهران، سعید مرتضوی، بدون هیچ دلیل قانونی بازداشت و 22 ماه در بند بسربرد. جوایز هلمن-همت از سال 1369 از سوی سازمان دیده بان حقوق بشر به نویسندگان اعطا میشود. این جایزه تاکنون به بیش از 400 نویسنده از 88 کشور مختلف تعلق گرفته است. هر ساله پس از تصمیم گیری یک هییت داوری که شامل نویسندگان، سردبیران و روزنامه نگارانی است که موارد نقض آزادی بیان را دنبال میکنند این جوایزبه نویسندگان اعطا میشود.
اشتراک در:
پستها (Atom)